اینجا چراغی روشنه

ای ترس تنهایی من

آن مهر بر که افکنم, آن دل کجا برم?

امشب تو را آرزو کردم...
آرزو کردم در این روزگار سنگ و سیمانی و هوای غبار گرفته, تو کنارم باشی.
انگشت های ظریفم در میان دست های مردانه ات گم شود و دوشادوش تو عرض خیابانها را طی کنم.
در بهاری که دل به تو بستم و در این پاییز عاشقانه ای که بیادت هستم...تو را آرزو میکنم.
تو باشی و من...همین.
شب آرزوهای من است...







امشب که باران ببارد, بیست و پنج ساله خواهم شد.
۰ نظر
یه دوست

Whenever...wherever...

بیا بهم یک قولی بدهیم...
هر شبی که ماه کامل شد...
جلو پنجره بایستیم...
چشم هایمان را ببندیم...
دست های خود را در هم گره بزنیم
و به یاد هم باشیم...
همین...




+ترجیح داده میشود به جای رفتن به مراسم های پر از تبل و فریاد و ..., بار دیگر "نامیرا" مطالعه شود!
-شاید که پرهیزگار شوم.
۰ نظر
یه دوست

برای خاطر عطر نان گرم (2)

به آنهایی ک دوستشان دارید بگویید
"دوستت دارم"
بگویید, در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان...






+حتی اگر "سبک سر" خطاب شوید, حتی اگر غرورتان مخدوش شود.
-فکر کردن به اسکلت بی جان در زیر خروارها خاک, به آدم جرات اینکار را میدهد.
+یک روز دیگر گذشت بی آنکه مخاطب خاصت بداند ک چقد دوسَکَش میداشتید.
-همین حالا جلو گذشت زمان , به این نحو را بگیرید.
+ "دوستت دارم"...
۰ نظر
یه دوست

ای عشق مدد کن به سامان برسیم

خواستم سلام علیک مون معمولی باشه،  اما خیلی گرم شد... نخواستم وایسم  و اون بگه "چه خبر؟ "... ک گفت.
گفتم سلامتی خبری نیس....
یه راست رفت سراغ" چرا ازدواج نکردی؟ "...
+وقتش نیس فعلا...
-وقتش نیس یا شوهر نیس؟!!!
+(عجب گیری افتادیماااا )..  نه وقتش نیس فعلا...
-آهان... تو چهار سال دانشگاهت مخ کسیو  میزدی...الان نمیگفتی وقتش نیس...
+ ها :O

*همین مکالمه مسخره بس بود... بس بود برای فرو رفتن تو فکر... یعنی برای داشتنت  من هم باید "مخ میزدم! "
*چرا این کار شده وجه تمایز بین دخترها؟
*ترجیح میدهم نداشته باشمت  تا مخت  تحت زدن های من به سمتم  تمایل پیدا کند...

۰ نظر
یه دوست

یاٰ رَبّ, نظرِ تو برنگردد

همیشه وقتی پدربزرگم شعر خاصی رو میخوند, دلیل میاورد ک "این شعر برا فلان اتفاق زندگیمه, به خاطر همینه ک به جونم نشسته"...
من و عنوان پست هم دچار همچین داستانی شدیم..."یا رب نظر تو برنگردد."...






+این جمله با تمام وجود احساس شد.سنگ فرش های اطراف میدان توپخانه شاهدن!
-میخام سیاه قلم عنوان رو بکشم.تا این حد عاشقش شدم ک دلم میخواد همش جلو چشمم باشه.
"یا رب نظر تو برنگردد"
۰ نظر
یه دوست

آدَمی را آدَمیّت لازم اَسْت...

خدا مرا نیامرزد اگ روزی انسانی را بخاطر نژاد, رنگ و نام به سخره گرفتم.







-یک زمانی انسانیت به راحتی از یاد میرود ک ما خود نیز متوجه آن نمیشویم...
+ افسوس و صد افسوس بر آن زمان...
۰ نظر
یه دوست

چشم من, چشم تو را دید ولی دیده نشد...

نمیدانم از کی?
ولی مدتیست همه چیز را با کمی حساب و کتاب قبول میکنم...ضرب و جمع هایم اگر ب نفعم بود: آری وگرنه: خیر
مثل چرتکه...خط کش...
اما...






+اما همیشه دلم برای جهالت های با "تو" تنگ است...خیلی تنگ.
-پیشنهاد: برای کمی انسان شدن, "رابطه عبد و مولا/ علیرضا پناهیان" را مطالعه بفرمایید.
۰ نظر
یه دوست

ساده بیا, دست منو بگیرو...

خدا را ساده در قلب خود جای دهید...
ساده بپرستیدش...
ساده دعا کنید...
ساده بخواهید...ساده بخورید.
ساده زندگی کنید.








+نزول آیه "آرامش در زندگی کم توقع و ساده است"...فرشته نمیخواهد.
-ساده گی را, زوج پیری که آنطرف کوه امام زاده سرتربت زندگی میگذرانند, میدانند...همراه با چند گوسفند و مزرعه گل گاوزبان.
۰ نظر
یه دوست

حَیّ الی خیرالعمل

یک جایی باید تمام شود
یک جایی باید شعر گفتن برای تو را از یاد برد.
اینجا همان جا است.
یک زمانی باید آرزو کردنت را به فراموشی سپرد.
یک زمانی باید چشماهایم را به روی چشم هایت ببندم.
اکنون همان زمان است.
مم بعد میخواهم خودخواه باشم, شاد زندگی کنم, آواز بخوانم, قدم بزنم, پرتره کشیدن هایم را ادامه دهم و... بدون یاد تو...بدون آرزو کردن تو در کنارم.
میخواهم اینگونه باشم.






+دقیقا بیست و پنج ساعت و سی و سه دقیقه است که احساس میکنم, دنیا با ما یک تعاملِ سردِ ماشینی دارد.( زمان خبر دار شدن مرگ "نازنین")
-به دعای همه شما برای آمرزش "نازنین" نامی, هجده ساله, نیازمندم....شب اول قبر نازی است...
۰ نظر
یه دوست

بهشت خیلی نزدیک است...خیلی...

تو باید جزو بی رحم ترین آدم ها باشی.
که تمام لحظاتم را به خود مشغول کرده ای...
همه جا باید بیادت باشم...زیر آسمان آبی...پای آن درخت گردو...کنار آن امام زاده که سقف نداشت...آنجا تو را آرزو کردم...پای آن چشمه...کنار پرچین...زیر درختی که بر روی ریشه های بیرون زده از خاکش نشسته بودم و نسیم خنکی میوزید...آنجا هم تو را آرزو کردم...
بالای دشتی که ابرها مثل موج دریا از زیر پاهایم گذشت...یاد تو را با خود آورد...
باورش سخت نیس ک چقد تو بی رحمی...







+بهشت نزدیک است...خیلی نزدیک...طبیعت فوق العاده زیبای "اربه دار دشت"...
-برگ اول...جمعه خاطره انگیز در ییلاقات استان همیشه سبز گیلان.
۰ نظر
یه دوست