یک جایی باید تمام شود
یک جایی باید شعر گفتن برای تو را از یاد برد.
اینجا همان جا است.
یک زمانی باید آرزو کردنت را به فراموشی سپرد.
یک زمانی باید چشماهایم را به روی چشم هایت ببندم.
اکنون همان زمان است.
مم بعد میخواهم خودخواه باشم, شاد زندگی کنم, آواز بخوانم, قدم بزنم, پرتره کشیدن هایم را ادامه دهم و... بدون یاد تو...بدون آرزو کردن تو در کنارم.
میخواهم اینگونه باشم.






+دقیقا بیست و پنج ساعت و سی و سه دقیقه است که احساس میکنم, دنیا با ما یک تعاملِ سردِ ماشینی دارد.( زمان خبر دار شدن مرگ "نازنین")
-به دعای همه شما برای آمرزش "نازنین" نامی, هجده ساله, نیازمندم....شب اول قبر نازی است...