اینجا چراغی روشنه

ای ترس تنهایی من

۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

ناگاه که یاد تو و چشمان تو افتاد

گفته اند زمانی که ناراحت ودلگیرید کاری نکنید...
اگر نویسنده اید, ننویسید...اگر دکترید به مطب نروید, اگر شاعرید, شعر نگویید...اگر رییس جمهورید, مملکت را تعطیل کنید...اگر بقالید , کرکره مغازه را بکشید پایین...هیچ کاری نکنید.
فقط خود را بردارید و به بالاترین نقطه شهر بروید, جایی ک هیچ انسانی نباشد, سپس تا میتوانید عر بزنید...
تا وقتی ک صدایی از حنجره تان بیرون نیاید...سپس آتشی روشن کنید و کنارش ارام بگیرید...تا وقتی صورتتان گرم شد, داغی اشک را حس نکنید.
خالی شوید از هرچه دلتان را تا این حد پر کرده است...خالی خالی...
سپس راه خود را بکشید و بروید...







-البته قبل از آن حتما آتش را خاموش کنید:)
+ "من"... کفاره همه گناهانی که بخواهد نگاه به "تو" را از من بگیرد,...به جان میخرم.
۰ نظر
یه دوست

زمزمه حیات میان دو دال است و بس...

"دلا و جیم"... قهرمان های داستان ویلیام سیدنی پورتر- همان هنری خودمان- همان هایی ک ارزشمندترین دارایی شان را فدای عزیزترین فرد زندگی خود کردند. 

ما??? چه شبیهیم به این دو. دلا و جیم مکرریم ک دم به دم, روز به روز, سال به سال بهترین دارایی مان را به پای چیزی میریزیم ک خود نابودشان کرده ایم.زندگی را پای عشق, عشق را پای غرور, غرورمان را پای آرامش, آرامش را پای ثروت و  و و و....





+ هنری در پایان داستانش این زوج فقیر را عاشقانه ترین ابله ها میخواند ک برای هم هدیه میخرند.

- ما?!! ابله ترین خرمندانیم ک باد در گلویمان انداخته ایم...انگار دنیا به آخرمیرسد و ما نه...

++ مهربان ک باشی...( خوبی ک از حد بگذرد، نادان خیال بد کند)...اما تو باز هم مهربان باش.


۰ نظر
یه دوست

اینجا "مهر" است....

این چن روز هم ک بگذره,  میشه شبیه مهر...مهر, آبان, آذر, دی و بهمن....با اینکه یه کم جا بجا شده...ولی من باید دی رو شبیه مهر بدونم تا تقویمم بهم نریزه...و اردیبهشت رو شبیه بهمن...مطمنم نفهمیدی ک چ گفتم...اونوقت تو توی بهمن بدنیا میای و من توی دی...ببین, چقد راحت خودمو بهت نزدیک کردم!!<br />  

+ هنوزم مث قبلم...هر چیزی رو ک حساب میکنم ته تهش سرو کله تو پیدا میشه...اره مث قبلم...نه مث قلبم!<br />  

+ هنوزم مث قبلم...هنوزم موهامو بطرف راست شونه میکنم و همچین شل و ول میبندمش ک فقط رم نکنه...همین...مث قبل.<br />  

+ آره مث قبلم...هنوزم ناخن های دست چپم و رو دوستتر میدارم و با راستیا مث یه نامادری رفتار میکنم و جوری سوهان میکنمشون ک انگار غلط کردن بزرگ شدن...باید هموجور کوته میموندن ...به نوعی تو سری خورشون کردم...مث قبل.<br /> 

+ مث قبل صب تا شب پشت یه در  بسته میمونم ک مثلا خیلی سرم شلوغه و اصلا سمت من نیاین و من جیززززم...اما شب تا صب قضیه فرق داره...انگار این در بسته حکم همون جیززز رو پیدا میکنه و بالجبار منو میبره کف آشپزخونه بخوابم...لای اتومات های یخچال و چک چک شیر آب...این اصلا مث قبل نیس...بلکه تازه اینجوری شده...از وقتی ک تو با پای برهنه پریدی وسط ذهنم...ترجیح میدم چک چک های شیر آب رو بشمارم تا ب چشم های تو فک کنم...<br />  

راستی چقد شبیه آبه ...چشماتو میگم...همه چی از پشتش پیداس...یه جور رسوایی خاصی داره...که هر بار دیدنش یه دلشوره خوب تو دلم ...همون دلشوره ا ک...<br />  

وااااای...باز هم فکر چشم تووووو...بهتره از امشب اتومات های یخچالو بشمرم...



++ از اقتصاد متنفرم...مخصوصا مهندسیش...
۰ نظر
یه دوست

برای خاطر عطر نان گرم...

به آن هایی که دوستشان دارید,
 بگویید,..." دوستت دارم"...
بگویید که در این دنیای شلوغ, ...سنجاقشان کرده اید به دلتان...






" میلاد پیامبر مهربانی ها مبارک"
۰ نظر
یه دوست