امشب تو را آرزو کردم...
آرزو کردم در این روزگار سنگ و سیمانی و هوای غبار گرفته, تو کنارم باشی.
انگشت های ظریفم در میان دست های مردانه ات گم شود و دوشادوش تو عرض خیابانها را طی کنم.
در بهاری که دل به تو بستم و در این پاییز عاشقانه ای که بیادت هستم...تو را آرزو میکنم.
تو باشی و من...همین.
شب آرزوهای من است...







امشب که باران ببارد, بیست و پنج ساله خواهم شد.