اینجا چراغی روشنه

ای ترس تنهایی من

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یاٰ رَبّ, نظرِ تو برنگردد

همیشه وقتی پدربزرگم شعر خاصی رو میخوند, دلیل میاورد ک "این شعر برا فلان اتفاق زندگیمه, به خاطر همینه ک به جونم نشسته"...
من و عنوان پست هم دچار همچین داستانی شدیم..."یا رب نظر تو برنگردد."...






+این جمله با تمام وجود احساس شد.سنگ فرش های اطراف میدان توپخانه شاهدن!
-میخام سیاه قلم عنوان رو بکشم.تا این حد عاشقش شدم ک دلم میخواد همش جلو چشمم باشه.
"یا رب نظر تو برنگردد"
۰ نظر
یه دوست

آدَمی را آدَمیّت لازم اَسْت...

خدا مرا نیامرزد اگ روزی انسانی را بخاطر نژاد, رنگ و نام به سخره گرفتم.







-یک زمانی انسانیت به راحتی از یاد میرود ک ما خود نیز متوجه آن نمیشویم...
+ افسوس و صد افسوس بر آن زمان...
۰ نظر
یه دوست

چشم من, چشم تو را دید ولی دیده نشد...

نمیدانم از کی?
ولی مدتیست همه چیز را با کمی حساب و کتاب قبول میکنم...ضرب و جمع هایم اگر ب نفعم بود: آری وگرنه: خیر
مثل چرتکه...خط کش...
اما...






+اما همیشه دلم برای جهالت های با "تو" تنگ است...خیلی تنگ.
-پیشنهاد: برای کمی انسان شدن, "رابطه عبد و مولا/ علیرضا پناهیان" را مطالعه بفرمایید.
۰ نظر
یه دوست

ساده بیا, دست منو بگیرو...

خدا را ساده در قلب خود جای دهید...
ساده بپرستیدش...
ساده دعا کنید...
ساده بخواهید...ساده بخورید.
ساده زندگی کنید.








+نزول آیه "آرامش در زندگی کم توقع و ساده است"...فرشته نمیخواهد.
-ساده گی را, زوج پیری که آنطرف کوه امام زاده سرتربت زندگی میگذرانند, میدانند...همراه با چند گوسفند و مزرعه گل گاوزبان.
۰ نظر
یه دوست